![]() |
![]() |
غروبی غم افزا چون دامان خونین رنگ افق ، در کرانه های دور دست محو می شوم و همگام با کاروان خاموش نیستی در آغوش تیره خاکهای سنگین جا گرفتم . من بی نشان بی نشانی ها و آواره صحرای بیکران مرگم . گلویم را بغض جدائی می فشرد ، جدائی از آمال و ارزوها و رویاهای جوانی . جدائی از آرزوهای فرحناک و شوق انگیز .
من در بهار طراوات وزیبایی بودم و در انتظار آینده ای شیرین می سوختم . دیرگاهی فراموش شده مرا با داماد خاموش خاک عقد می بستند و حجله گاهی تاریک را بهرم آراستند . دختری بی پناه و مهجور از آرزوهای ناسرانجام در حیات .
آه که غریب و برباد رفته ام . آه که دور افتاده و بی مونسم . آه که بی خانمان و حسرت آورم . دوستم بدار که از بی وفائی ها مرا یادی نیست . دوستم بدار که فاصله بی رحمانه از تو جدایم کرد . دوستم بدار که تو را دوست خواه داشت .
من ره آورد امیدهای برباد رفته و ناسرانجامم . من بال زنان در نهانگاه فراموشی ها فرود آمدم . من عزیزی سفر کرده از وادی محبتم که دلارام خاکم و همنیشن نیستی ..........
![]() |
![]() |